حلما هستی مامانحلما هستی مامان، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

حلمای مهربونم

تولد بابا حمید

حلمای عزیزم امسال تولد بابا حمید مصادف شده بود با اخر ماه صفر به خاطر همین تولد و 3 دی گرفتیم من تولد باباحمید و هرسال مهمونی میگرفتم ولی امسال دیگه به خاطر وجود شما وشیطنت های زیادت فرصت نشد جشن وسه نفره گرفتیم امسال تولد بابا حمید یه شیرینی خاصی داشت به خاطر وجود قشنگ شما این تولد خیلی خاص بود وای از شیطونیت بگم از همون اول حواست به کیک بود میخواستی انگشتت و بزنی به کیک زوری تونستیم چند تا عکس درست وحسابی بگیریم ولی کلی به خاطر کارای شما خندیدیم عزیزم کادوی من وشماامسال به باباحمید نقدی بود میخواست سیم کارت بخره من وشما به بابا حمید 500 هزار تومان پول نقد کادو دادیم بذار امسال تولد بابا مصادف شد با نه ماهگی شما کنار کیک بابا حمید شمع نه گذ...
1 اسفند 1393

جشن دندونی حلما

حلمای من عزیز دلم شما وقتی نه ماه هفده روزت بود اولین دندون قشنگت دراومد من وبابایی هم ازقبل تصمیم گرفته بودیم برات یه مهمونی بگیریم به خاطر همین مهمونی ما افتاد جمعه 26 دی ماه یکسری از عکسای مهمونی رو برات میذارم وسایلی که واسه این مهمونی برات تهیه کردم برات میارم   این کارت دعوت وخاله مرجان دوست خوب مامان زحمت تهیه کردنشو کشید طراحیش با خاله مرجان هنرمنده عزیزم خاله مرجان ازت ممنونیم که اینقدر مهربونی راستی دخترم خاله مرجان به دختر کوچولوی ناز داره که اسمش باران .باران جون دوست داریم         حلما با تاج دندونی البته به سختی ازت عکس گرفتیم نمیذاشتی کلاه رو سرت باشه ...
1 اسفند 1393

سفرمشهد

دخترم شما وقتی شش ماه نه روزت بود من وبابایی شمارو به زیارت امام رضا بردیم سفر خیلی خوبی بود شما تو طول سفر همش خواب بودی اصلا اذیت نکردی عزیزم فقط وقتی میبردیمت حرم ازدحام جمعیت ومیدیدی گریه میکردی خداروشکر مامان کبری وخاله اکرم باهام بودن وگرنه من اصلا نمیتونستم زیارت برم خداروشکر سفر خوب وبی خطری بود من وبابایی به خاطر این که شما رو واسه بار اول برده بودیم مشهد بردیم عکاسی ازت عکس انداختیم تا یادگاری برات بمونه عزیزم اینم عکست گلم عاشق اون خندتم عزیزم   ...
1 اسفند 1393

یازده ماهگی حلما

دختر کوچولوی مامان شما امروز ده ماهت تموم شد ورفتی تو یازده ماه اصلا باورم نمیشه یازده ماه اینقدر زود گذشت دیگه چیزی نمونده یکسالت بشه میخوام امروز تمام کارهایی که توی این یازده ماه انجام دادی و یاد گرفتی برات بذارم عزیزم   شما وقتی سه ماه ونیمت بود قشنگ غلت میزدی و گردنتو بالا میگرفتی وقتی پنج ماه نیمت بود قشنگ بدون کمک مینشستی  وقتی شش ماهت بود چهاردست وپا رفتی البته دختر نازم شما دیگه سینه خیز نرفتی یک دفعه چهاردست وپا رفتی بعد ازیک هفته دیدم از مبل میگرفتی و بلند میشدی دقیقا وقتی 6ماه یک هفتت بود این کاروکردی وقتی شش ماه ونیمت بود ازمبل میگرفتی و راه میرفتی روز به روز راه رفتنت تندتر میشد مامان کبری مبلهای خونش...
1 اسفند 1393

چهارمین دندان

دختر نازم دندان چهارم دراومد شما الان چهار تا دندان خوشگل داری مبارک باشه عزیزم رویش دندان چهارمت میبوسمت گلم
24 بهمن 1393

عکس اتلیه 6ماهگی حلما

عزیز دلم شما وقتی 6 ماه و4 روزت بود من وبابایی شما رو بردیم اتلیه سها 4 مهر روز جمعه بود اولش خیلی خوب همکاری کردی ولی دیگه اخراش خسته شده بودی به خاطر عوض کردن لباس کلافه شده بودی عزیزم خوابتم میومد ولی درکل عکسات خیلی خوب شدگلم چند تااز عکسات وبرات میذارم           عاشقتم دخترم ...
21 بهمن 1393

اولین سفر حلما

دخترم من وبابایی تواین چند وقت که شما به دنیا اومده بودی سفر نرفته بودیم گذاشته بودیم شما کمی بزرگتر بشی بعد بریم خواستیم ببریمت مشهد ولی هوا خیلی گرم بود شما اذیت میشدی به خاطر همین رفتیم ده مامان کبری تو ساوه نزدیک بود شما ام زیاد اذیت نمیشدی ولی با این وجود من کلی استرس داشتم نکنه دور از جون مریض بشی ولی خداروشکر خیلی خوب بود اصلا اذیتم نکردی چون همه دست جمعی رفته بودیم اصلا حوصلت سر نمیرفت همش با خاله اکرم بودی خیلی شمارو میبرد بیرون بهمون خیلی خوش گذشت شما خیلی خاله اکرمت ودوست داری همش باهات حرف میزنه خیلی برات شعر میخونه وبازی میکنه شما ام خیلی میخندی عزیزم چند تااز عکسای سفرمون وبرات میذارم تواین سفر چهار ماه پانزده روزت بود  ...
21 بهمن 1393