نشستن حلما تو سبد لباساش
حلما گلی مامان شیطون بلای مامان دیگه شیطونیات روز به روز داره زیاد میشه یه شب من سبد لباس چرکاتو گذاشته بودم تو اشپزخونه که بندازم ماشین بشوره شما ام طبق معمول به همه جا سرک میکشی مخصوصا اگه من تو اشپزخونه باشم همش اونجایی یا در کابینترو باز میکنی یا میری سر لباسشویی همش دکمه هاشو میزنی خاموش روشن میکنی کلی ام ذوق میکنی بابت این کارت منم هر کاری میکنم سرتو با یه چیز دیگه گرم کنم شما باز حواست میبره به لباسشویی شیطونی دیگه چیکار میشه کرد اون شبم من داشتم اشپزی میکردم حواسم به کارم بود یه هو برگشتم دیدم که شا تمام لباسارو پخش کرده بودی از اشپزخونه تا پذیرایی لباساتو پخش کرده بودی دیگه به ریخت وپاشایی که توخونه میکنی عادت کردم دوباره به کارم ادامه دادم یه هو دیدم بابا حمید بلند خندید برگشتم دیدم شما لباسارو که ریختی بیرون هیچ خودتم رفتی نشستی تو سبد سرو صدا ام میکنی که ما بهت نگاه کنیم ببینیم که رفتی نشستی توسبد کلی ام از این کارت ذوق کرده بودی میخندیدی منم سریع گوشیمو برداشتم دو تا عکس خوشگل ازت انداختم
عاشق تموم شیرین کاریاتو شیطتنتات هستم عزیزم همیشه شاد باشی