وزنه مامان اعظم
حلمای نازم یه روز صبح دیدم رفتی تو اتاق من وبابایی صدات درنمیاد سریع اومدم ببینم چه خبره سرت به چه خرابکاری گرمه دیدم رفتی روی وزنه مامانی داری خودتو وزن میکنی دقیقا از مامانی یاد گرفتی البته خیلی وقته این کارو میکنی اما فرصت نمیدادی عکس ازت بگیرم اون روز دیگه گوشیم دستم بود سریع از این صحنه عکس گرفتم قربونت برم که من هر کاری میکنم شما پشت بندش تکرار میکنی عاشقتم حلمای نازم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی