حلما هستی مامانحلما هستی مامان، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

حلمای مهربونم

حلما وشیطونیاش

دختر نازم شما توی این عکسا 8 ماهته عاشق کابینت واشپزخونه ای تا ازت غافل میشم میری سراغ کابینتا اینجا تازه کابینتا رو کشف کرده بودی تقریبا میشه گفت شکار لحظه ها بود سریع عکس گرفتم     روزی چند بار کشو های میز تلویزیون ومیریزی بیرون جالب اینجاست خودت کمک میکنی با هم جمع میکنیم ولی دوباره میریزی بیرون       ...
15 اسفند 1393

حلما با موهای خرگوشی

دختر نازم توی این عکسا شما هنوز یازده ماهت نشده بود شما خیلی از گله سر روی سرت بدت میاد کلا هر چی کل سرو تل باشه یه دقیقه رو سر شما دوم نمیاره زود همرو میکنی میندازی زمین اون یه هو به سرم زد موهاتو خرگوشی ببندم وای نمیدونی چقدر بهت میومدو ناز شده بودی طبق معمول زود رفتم دوربین واوردم تا ازت عکسای خوشگل بگیرم به سختی تونستم ازت عکس بگیرم از بس ورجه ورجه میکردی ولی بلاخره چند تا ازعکسات خوب دراومد عزیزم کشم رو سرت دووم نیاورد زود خسته شدی ازرو سرت دراوردی عیب نداره ما به همین چند تاعکسم راضی هستیم عزیزم عاشق این عکسا شدم ناز نازی من   عاشق تلفنی طبق معمول تلفن دستت میبری همش سمت گوشت مثلا میخوای صحبت کنی   قربون اون ...
15 اسفند 1393

حلما وعروسکش

دختر نازم شما یه عروسک داری که مامان کبری واسه سیسمونیت خریده بود خیلی دوسش داری اخه هم قد خودته یه روز دیدم اینقدر قشنگ داری باهاش بازی میکنی کلاهشو دراورده بودی منم اومدم کلاهشو گذاشرو سرت شما ام ازته دلت میخندیدی سریع دوربین واوردم تا این لحظه قشنگو ثبت کنم عشقم ببین چقدر ناز میخندی عاشق اون خنده هاتم عروسکم       ...
15 اسفند 1393

محرم 93

دخترم امسال ماه محرم مصادف شد با 7ماهگی شما منم خیلی دوست داشتم امسال شما رو به مراسم شیرخوارگان حسینی ببرم واسه یادگاری چند تاعکس ازت گرفتم که برات میذارم ببخشید اگه دیر شد گفته بودم که من وبلاگتو دیر درست کردم به خاطر همین الان واست میذارم امیدوارم لذت ببری ازدیدن عکسات           ...
15 اسفند 1393

سرما خوردگی دختر نازم

حلمای نازم هر چی از امزوز بگم برات کم گقتم از زوز سختی که امروز داشتیم من وبابا حمیدت وای واقعا بده دختر نازم شما امروز برای اولین بار مریض شدی یه تجربه سختی داشتم امروز تب کردی دخترم من وبابا حمیدت اصلا نمیتونیم شما رو اینجوری ببینیم امروز اینقدر اروم بودی همش بی قراری میکردی وگریه من وبابا حمیدت ارزو میکردیم ای کاش تمام دردو بلاهات بخوره به جون ما الان که دارم این مطالب وبرات مینویسم نشستم بالا سر شما همش دارم تبت و چک میکنم تا صبح بالا سرت بیدار میمونم عشقم وای خدایا دخترم فردا از خواب بلند شه خوب خوب بشه پاشه شیطونی کنه دارم میمیرم از غصه تا به حال مریضیت وندیدم دختر نازم خداهمه بچه هارو واسه پدر ومادراشون صحیح وسالم نگه داره الهی امین خ...
15 اسفند 1393

تولد بابا حمید

حلمای عزیزم امسال تولد بابا حمید مصادف شده بود با اخر ماه صفر به خاطر همین تولد و 3 دی گرفتیم من تولد باباحمید و هرسال مهمونی میگرفتم ولی امسال دیگه به خاطر وجود شما وشیطنت های زیادت فرصت نشد جشن وسه نفره گرفتیم امسال تولد بابا حمید یه شیرینی خاصی داشت به خاطر وجود قشنگ شما این تولد خیلی خاص بود وای از شیطونیت بگم از همون اول حواست به کیک بود میخواستی انگشتت و بزنی به کیک زوری تونستیم چند تا عکس درست وحسابی بگیریم ولی کلی به خاطر کارای شما خندیدیم عزیزم کادوی من وشماامسال به باباحمید نقدی بود میخواست سیم کارت بخره من وشما به بابا حمید 500 هزار تومان پول نقد کادو دادیم بذار امسال تولد بابا مصادف شد با نه ماهگی شما کنار کیک بابا حمید شمع نه گذ...
1 اسفند 1393

جشن دندونی حلما

حلمای من عزیز دلم شما وقتی نه ماه هفده روزت بود اولین دندون قشنگت دراومد من وبابایی هم ازقبل تصمیم گرفته بودیم برات یه مهمونی بگیریم به خاطر همین مهمونی ما افتاد جمعه 26 دی ماه یکسری از عکسای مهمونی رو برات میذارم وسایلی که واسه این مهمونی برات تهیه کردم برات میارم   این کارت دعوت وخاله مرجان دوست خوب مامان زحمت تهیه کردنشو کشید طراحیش با خاله مرجان هنرمنده عزیزم خاله مرجان ازت ممنونیم که اینقدر مهربونی راستی دخترم خاله مرجان به دختر کوچولوی ناز داره که اسمش باران .باران جون دوست داریم         حلما با تاج دندونی البته به سختی ازت عکس گرفتیم نمیذاشتی کلاه رو سرت باشه ...
1 اسفند 1393

سفرمشهد

دخترم شما وقتی شش ماه نه روزت بود من وبابایی شمارو به زیارت امام رضا بردیم سفر خیلی خوبی بود شما تو طول سفر همش خواب بودی اصلا اذیت نکردی عزیزم فقط وقتی میبردیمت حرم ازدحام جمعیت ومیدیدی گریه میکردی خداروشکر مامان کبری وخاله اکرم باهام بودن وگرنه من اصلا نمیتونستم زیارت برم خداروشکر سفر خوب وبی خطری بود من وبابایی به خاطر این که شما رو واسه بار اول برده بودیم مشهد بردیم عکاسی ازت عکس انداختیم تا یادگاری برات بمونه عزیزم اینم عکست گلم عاشق اون خندتم عزیزم   ...
1 اسفند 1393

یازده ماهگی حلما

دختر کوچولوی مامان شما امروز ده ماهت تموم شد ورفتی تو یازده ماه اصلا باورم نمیشه یازده ماه اینقدر زود گذشت دیگه چیزی نمونده یکسالت بشه میخوام امروز تمام کارهایی که توی این یازده ماه انجام دادی و یاد گرفتی برات بذارم عزیزم   شما وقتی سه ماه ونیمت بود قشنگ غلت میزدی و گردنتو بالا میگرفتی وقتی پنج ماه نیمت بود قشنگ بدون کمک مینشستی  وقتی شش ماهت بود چهاردست وپا رفتی البته دختر نازم شما دیگه سینه خیز نرفتی یک دفعه چهاردست وپا رفتی بعد ازیک هفته دیدم از مبل میگرفتی و بلند میشدی دقیقا وقتی 6ماه یک هفتت بود این کاروکردی وقتی شش ماه ونیمت بود ازمبل میگرفتی و راه میرفتی روز به روز راه رفتنت تندتر میشد مامان کبری مبلهای خونش...
1 اسفند 1393

چهارمین دندان

دختر نازم دندان چهارم دراومد شما الان چهار تا دندان خوشگل داری مبارک باشه عزیزم رویش دندان چهارمت میبوسمت گلم
24 بهمن 1393